بلخازن از یاد نمیره
کودکی در ده
یادمه ز خوردکی هام، بازیهامون چه قشنگ بود .
وقتی که بارون می اُومد، شادیهامون چه قشنگ بود .
دخترا با هم می خوندند، هاجرک عروسی داره .
همی که قاتی میشدیم، صداهامون چه قشنگ بود .
سر بسر هم میذاشتیم، به خونه ی هم می رفتیم .
اگه مشکلی می اُومد، آشتیهامون چه قشنگ بود .
به شنا تموس می رفتیم، مدرسه میزون می رفتیم .
مدیرا مارو میزدند، آخه هامون چه قشنگ بود .
به خونه ی قوم و خویشان، چراقو هر شب می رفتیم .
مهربون با هم بودیم و، گذشتامون چه قشنگ بود .
یه کم که بزرگتر شدیم ، توپ هوا بازی میکردیم .
قایم موشک که میکردیم، حیاطامون چه قشنگ بود .
اُون وقت بچگی می کردیم، غم و غصه ای نداشتیم .
خر سواری که می کردیم، گالیشامون چه قشنگ بود .
گوسفندان چرا می بردیم، یا سوارشون می رفتیم .
تشنه،گشنه که میشدیم، گریه هامون چه قشنگ بود .
کوچه های باغ زمستون، پر شغال و گربه می شد .
به سر آب که می رفتیم، زمینامون چه قشنگ بود .
روستای قشنگی داشتیم، برج میان قلعه مان بود .
از محله کهنه تا کوه، سفرامون چه قشنگ بود .
زیر لب همه می گفتند، ای خدا چقدر تو خوبی .
بلخازن از نیاد نمیره، خاطرامون چه قشنگ بود .
اُون وقتا علی بودم و، حالاهم بازم علی ام.
خسته گشته ازچخانها، صحبتامون چه قشنگ بود .
نظرات شما عزیزان:
